نظامی (لیلی و مجنون)/ای نام تو بهترین سرآغاز
ظاهر
ای نام تو بهترین سرآغاز | بینام تو نامه کی کنم باز | |||||
ای یاد تو مونس روانم | جز نام تو نیست بر زبانم | |||||
ای کار گشای هر چه هستند | نام تو کلید هر چه بستند | |||||
ای هیچ خطی نگشته ز اول | بیحجت نام تو مسجل | |||||
ای هست کن اساس هستی | کوته ز درت دراز دستی | |||||
ای خطبه تو تبارک الله | فیض تو همیشه بارک الله | |||||
ای هفت عروس نه عماری | بر درگه تو به پرده داری | |||||
ای هست نه بر طریق چونی | دانای برونی و درونی | |||||
ای هرچه رمیده وارمیده | در کن فیکون تو آفریده | |||||
ای واهب عقل و باعث جان | با حکم تو هست و نیست یکسان | |||||
ای محرم عالم تحیر | عالم ز تو هم تهی و هم پر | |||||
ای تو به صفات خویش موصوف | ای نهی تو منکر امر معروف | |||||
ای امر تو را نفاذ مطلق | وز امر تو کائنات مشتق | |||||
ای مقصد همت بلندان | مقصود دل نیازمندان | |||||
ای سرمه کش بلند بینان | در باز کن درون نشینان | |||||
ای بر ورق تو درس ایام | ز آغاز رسیده تا به انجام | |||||
صاحب توئی آن دگر غلامند | سلطان توئی آن دگر کدامند | |||||
راه تو به نور لایزالی | از شرک و شریک هر دو خالی | |||||
در صنع تو کامد از عدد بیش | عاجز شده عقل علت اندیش | |||||
ترتیب جهان چنانکه بایست | کردی به مثابتی که شایست | |||||
بر ابلق صبح و ادهم شام | حکم تو زد این طویله بام | |||||
گر هفت گره به چرخ دادی | هفتاد گره بدو گشادی | |||||
خاکستری ار ز خاک سودی | صد آینه را بدان زدودی | |||||
بر هر ورقی که حرف راندی | نقش همه در دو حرف خواندی | |||||
بیکوه کنی ز کاف و نونی | کردی تو سپهر بیستونی | |||||
هر جا که خزینه شگرفست | قفلش به کلید این دو حرفست | |||||
حرفی به غلط رها نکردی | یک نکته درو خطا نکردی | |||||
در عالم عالم آفریدن | به زین نتوان رقم کشیدن | |||||
هر دم نه به حق دسترنجی | بخشی به من خراب گنجی | |||||
گنج تو به بذل کم نیاید | وز گنج کس این کرم نیاید | |||||
از قسمت بندگی و شاهی | دولت تو دهی بهر که خواهی | |||||
از آتش ظلم و دود مظلوم | احوال همه تراست معلوم | |||||
هم قصه نانموده دانی | هم نامه نانوشته خوانی | |||||
عقل آبله پای و کوی تاریک | وآنگاه رهی چو موی باریک | |||||
توفیق تو گر نه ره نماید | این عقده به عقل کی گشاید | |||||
عقل از در تو بصر فروزد | گر پای درون نهد بسوزد | |||||
ای عقل مرا کفایت از تو | جستن ز من و هدایت از تو | |||||
من بددل و راه بیمناکست | چون راهنما توئی چه باکست | |||||
عاجز شدم از گرانی بار | طاقت نه چگونه باشد این کار | |||||
میکوشم و در تنم توان نیست | کازرم تو هست باک از آن نیست | |||||
گر لطف کنی و گر کنی قهر | پیش تو یکی است نوش یا زهر | |||||
شک نیست در اینکه من اسیرم | کز لطف زیم ز قهر میرم | |||||
یا شربت لطف دار پیشم | یا قهر مکن به قهر خویشم | |||||
گر قهر سزای ماست آخر | هم لطف برای ماست آخر | |||||
تا در نقسم عنایتی هست | فتراک تو کی گذارم از دست | |||||
وآن دم که نفس به آخر آید | هم خطبه نام تو سراید | |||||
وآن لحظه که مرگ را بسیجم | هم نام تو در حنوط پیچم | |||||
چون گرد شود وجود پستم | هرجا که روم تو را پرستم | |||||
در عصمت اینچنین حصاری | شیطان رجیم کیست باری | |||||
چون حرز توام حمایل آمود | سرهنگی دیو کی کند سود | |||||
احرام گرفتهام به کویت | لبیک زنان به جستجویت | |||||
احرام شکن بسی است زنهار | ز احرام شکستنم نگهدار | |||||
من بیکس و رخنها نهانی | هان ای کس بیکسان تو دانی | |||||
چون نیست به جز تو دستگیرم | هست از کرم تو ناگزیرم | |||||
یک ذره ز کیمیای اخلاص | گر بر مس من زنی شوم خاص | |||||
آنجا که دهی ز لطف یک تاب | زر گردد خاک و در شود آب | |||||
من گر گهرم و گر سفالم | پیرایه توست روی مالم | |||||
از عطر تو لافد آستینم | گر عودم و گر درمنه اینم | |||||
پیش تو نه دین نه طاعت آرم | افلاس تهی شفاعت آرم | |||||
تا غرق نشد سفینه در آب | رحمت کن و دستگیر و دریاب | |||||
بردار مرا که اوفتادم | وز مرکب جهل خود پیادم | |||||
هم تو به عنایت الهی | آنجا قدمم رسان که خواهی | |||||
از ظلمت خود رهائیم ده | با نور خود آشنائیم ده | |||||
تا چند مرا ز بیم و امید | پروانه دهی به ماه و خورشید | |||||
تا کی به نیاز هر نوالم | بر شاه و شبان کنی حوالم | |||||
از خوان تو با نعیمتر چیست | وز حضرت تو کریمتر کیست | |||||
از خرمن خویش ده زکاتم | منویس به این و آن براتم | |||||
تا مزرعه چو من خرابی | آباد شود به خاک و آبی | |||||
خاکی ده از آستان خویشم | وابی که دغل برد ز پیشم | |||||
روزی که مرا ز من ستانی | ضایع مکن از من آنچه مانی | |||||
وآندم که مرا به من دهی باز | یک سایه ز لطف بر من انداز | |||||
آن سایه نه کز چراغ دور است | آن سایه که آن چراغ نوراست | |||||
تا با تو چو سایه نور گردم | چون نور ز سایه دور گردم | |||||
با هر که نفس برآرم اینجا | روزیش فروگذارم اینجا | |||||
درهای همه ز عهد خالیست | الا در تو که لایزالیست | |||||
هر عهد که هست در حیاتست | عهد از پس مرگ بیثباتست | |||||
چون عهد تو هست جاودانی | یعنی که به مرگ و زندگانی | |||||
چندانکه قرار عهد یابم | از عهد تو روی برنتابم | |||||
بییاد توام نفس نیاید | با یاد تو یاد کس نیاید | |||||
اول که نیافریده بودم | وین تعبیهها ندیده بودم | |||||
کیمخت اگر از زمیم کردی | با زاز زمیم ادیم کردی | |||||
بر صورت من ز روی هستی | آرایش آفرین تو بستی | |||||
واکنون که نشانه گاه جودم | تا باز عدم شود وجودم | |||||
هرجا که نشاندیم نشستم | وآنجا که بریم زیر دستم | |||||
گردیده رهیت من در این راه | گه بر سر تخت و گه بن چاه | |||||
گر پیر بوم و گر جوانم | ره مختلف است و من همانم | |||||
از حال به حال اگر بگردم | هم بر رق اولین نوردم | |||||
بیجاحتم آفریدی اول | آخر نگذاریم معطل | |||||
گر مرگ رسد چرا هراسم | کان راه بتست میشناسم | |||||
این مرگ نه، باغ و بوستانست | کو راه سرای دوستانست | |||||
تا چند کنم ز مرگ فریاد | چون مرگ ازوست مرگ من باد | |||||
گر بنگرم آن چنان که رایست | این مرگ نه مرگ نقل جایست | |||||
از خورد گهی به خوابگاهی | وز خوابگهی به بزم شاهی | |||||
خوابی که به بزم تست راهش | گردن نکشم ز خوابگاهش | |||||
چون شوق تو هست خانه خیزم | خوش خسبم و شادمانه خیزم | |||||
گر بنده نظامی از سر درد | در نظم دعا دلیریی کرد | |||||
از بحر تو بینم ابر خیزش | گر قطره برون دهد مریزش | |||||
گر صد لغت از زبان گشاید | در هر لغتی ترا ستاید | |||||
هم در تو به صد هزار تشویر | دارد رقم هزار تقصیر | |||||
ور دم نزند چو تنگ حالان | دانی که لغت زبان لالان | |||||
گر تن حبشی سرشته تست | ور خط ختنی نبشته تست | |||||
گر هر چه نبشتهای بشوئی | شویم دهن از زیاده گوئی | |||||
ور باز به داورم نشانی | ای داور داوران تو دانی | |||||
زان پیش کاجل فرا رسد تنگ | و ایام عنان ستاند از چنگ | |||||
ره باز ده از ره قبولم | بر روضه تربت رسولم |
-
عنوان ۱
-
عنوان ۲ ==