ملک الشعرا بهار (قصاید)/گر به کوه اندر پلنگی بودمی
ظاهر
گر به کوه اندر پلنگی بودمی | سخت فک و تیز چنگی بودمی | |||||
گه پی صید گوزنی رفتمی | گاه در دنبال رنگی بودمی | |||||
گاه در سوراخ غاری خفتمی | گاه بر بالای سنگی بودمی | |||||
صیدم از کهسار و آبم ز آبشار | فارغ از هر صلح و جنگ بودمی | |||||
گه خروشان بر کران مرغزار | گه شتابان زی النگی بودمی | |||||
یا به ابر اندر عقابی گشتمی | یا به بحر اندر نهنگی بودمی | |||||
بودمی شهدی برای خویشتن | بهر بدخواهان شرنگی بودمی | |||||
ایمن از هر کید و زرقی خفتمی | غافل از هر نام و ننگی بودمی | |||||
نه مرید شیخ و شابی گشتمی | نه اسیر خمر و بنگی بودمی | |||||
ور اسیر دام و مکری گشتمی | یا خود آماج خدنگی بودمی | |||||
غرقه در خون خفتمی یا در قفس | مانده زیر پالهنگی بودمی | |||||
مر مرا خوشتر که در این دیولاخ | خواجهی با ریو و رنگی بودمی |