ملک الشعرا بهار (قصاید)/کند از جا عاقبت سیلاب چشم تر مرا
ظاهر
کند از جا عاقبت سیلاب چشم تر مرا | همتی یاران! که بگذشته است آب از سر مرا | |||||
آتشی سوزاندهام وین گیتی آتش پرست | هر زمان پنهان کند در زیر خاکستر مرا | |||||
گر نکردی جامه و کفش و کله سنگین تنم | چون گیاه خشک برکندی ز جا صرصر مرا | |||||
کاشکی یک روز برکندی ز جا این تند باد | و اندر افکندی درون خانهی دلبر مرا | |||||
خوی با نسرین و سیسنبر گرفتم کاین دو یار | میکنند از روی و از مویت حکایت مر مرا | |||||
سوی من بوی تو باد آورد، زین حسرت رقیب | حیله سازد تا درافتد کار با داور مرا | |||||
یافتم گنجی وز آن ترسم که روز داوری | جنگ با داور فتد زین گنج باد آور مرا | |||||
بر سر من گر نبودی از خیالت نیتی | اندر این بیغوله جان میآمدی بر سر مرا | |||||
دوستان رفتند از این کشور، رقیبان! همتی | تا مگر بیرون کند سلطان از این کشور مرا | |||||
هر کجا گیرم قلم در دست و بگشایم زبان | چون سخن گیرند دانایان ز یکدیگر مرا | |||||
تا زبان پارسی زنده است، من هم زندهام | ور به خنجر حاسد دون بر درد حنجر مرا | |||||
بس که در میدان آزادی کمیتم تند راند | گیتی کجرو به زندان میدهد کیفر مرا | |||||
بس که بدخواهان بدم گفتند نزد شهریار | قیمتم بشکست و کرد از خاک ره کمتر مرا | |||||
در حق من مرگ تدریجی مگر قایل شدند؟ | کاین چنین دارند در زندان به غم همبر مرا | |||||
مردم از این مرگ تدریجی و طول احتضار | کاش در یکدم شدی پیراهن از خون تر مرا | |||||
ای دریغا مرگ آنی کز چنین طول ممات | هر سر مویی همی بر تن زند نشتر مرا | |||||
چون به یاد کودکان از دیده بگشایم سرشک | کودکان اشک درگیرند، گرد اندر مرا | |||||
رنج حبس و دوری یاران و فکر کودکان | با تهیدستی و بیبرگی کند مضطر مرا | |||||
با چنین درویشی اکنون سخت خرسندم، بهار! | اختر کجرو نرنجاند دمادم گر مرا |