ملک الشعرا بهار (قصاید)/پیامی ز مژگان تر میفرستم
ظاهر
پیامی ز مژگان تر میفرستم | کتابی به خون جگر میفرستم | |||||
سوی آشنایان ملک محبت | ز شهر غریبی خبر میفرستم | |||||
در اینجا جگرخستگاناند افزون | ز هر یک درود دگر میفرستم | |||||
درود فراوان سوی شاه خوبان | ز درویش خونینجگر میفرستم | |||||
گهر میفرستم سوی ژرف دریا | سوی شکرستان، شکر میفرستم | |||||
ولیکن چه چاره؟ که از دار غربت | سوی دوست شرح سفر میفرستم | |||||
ز بیتالحزن همچو یعقوب محزون | بضاعت به سوی پسر میفرستم | |||||
شد از نامهات چشم این پیر روشن | تشکر به نور بصر میفرستم | |||||
به صبح جبین منیرت سلامی | به لطف نسیم سحر میفرستم | |||||
فرستادم اینک دل خسته سویت | تن خسته را بر اثر میفرستم | |||||
به بام بقای تو پران دعایی | هم آغوش بال اثر میفرستم |