ملک الشعرا بهار (قصاید)/شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
ظاهر
شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید | وز هر کرانه دامن خرگه فرو کشید | |||||
روز از برون خیمه دراستاد و جابهجای | آن سقف خیمهاش را عمدا بسوزنید | |||||
گفتی کسی به روی یکی ژرف آبگیر | سیصد هزار نرگس شهلا پراکنید | |||||
یارب! کجاست آن که چو شب در چکد به جام؟ | گویی به جام، اختر ناهید در چکید | |||||
چون پر کنی بلور و بداری به پیش چشم | گویی در آفتاب گل سرخ بشکفید | |||||
همبوی بیدمشک است اما نه بیدمشک | همرنگ سرخبید است اما نه سرخبید | |||||
آن می که ناچشیده هنوز از میان جام | چون فکر شد به مغز و چو گرمی به خون دوید | |||||
گر پر وی نبستی زنجیرهی حباب | از لطف، می ز جام همی خواستی پرید | |||||
بر نودمیده خوید بخوردم یکی شراب | خوشا شراب خوردن بر نودمیده خوید | |||||
از شیشه تافت پرتو می ساعتی به مرز | نیرو گرفت خوید و به زانوی من رسید |