ملک الشعرا بهار (قصاید)/سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست
ظاهر
سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست | کس ار بزرگ شد از گفتهی بزرگ، رواست | |||||
چه جد، چه هزل، درآید به آزمایش کج | هر آن سخن که نپیوست با معانی راست | |||||
شنیدهای که به یک بیت فتنهای بنشست | شنیدهای که ز یک شعر کینهای برخاست | |||||
سخن گر از دل دانا نخاست، زیبا نیست | گرش قوافی مطبوع و لفظها زیباست | |||||
کمال هر شعر اندر کمال شاعر اوست | صنیع دانا انگارهی دل داناست | |||||
چو مرد گشت دنی، قولهای اوست دنی | چو مرد والا شد، گفتههای او والاست | |||||
سخاوت آرد گفتار شاعری که سخی است | گدایی آرد اشعار شاعری که گداست | |||||
کلام هر قوم انگارهی سرایر اوست | اگر فریسهی کبر است یا شکار ریاست | |||||
نشان سیرت شاعر ز شعر شاعر جوی | که فضل گلبن، در فضل آب و خاک و هواست | |||||
نشان خوی دقیقی و خوی فردوسی است | تفاوتی که به شهنامهها ببینی راست | |||||
جلال و رفعت گفتارهای شاهانه | نشان همت فردوسی است، بیکم و کاست | |||||
عتابهای غیورانه و شجاعتها | دلیل مردی گوینده است و فخر او راست | |||||
محاورات حکیمانه و درایتهاش | گواه شاعر در عقل و رای حکمتزاست | |||||
صریح گوید گفتارهای او کاین مرد | به غیرت از امرا و به حکمت از حکماست | |||||
کجا تواند یک تن دو گونه کردن فکر ؟ | جز آنکه گویی دو روح در تنی تنهاست | |||||
به صد نشان هنر اندیشه کرده فردوسی | نعوذ بالله پیغمبر است اگر نه خداست | |||||
درون صحنهی بازی، یکی نمایشگر | اگر دو گونه نمایش دهد، بسی والاست | |||||
یکی به صحنهی شهنامه بین که فردوسی | به صد لباس مخالف به بازی آمده راست | |||||
امیر کشور گیر است و گرد لشکر کش | وزیر روشن رای است و شاعری شیداست | |||||
مکالمات ملوک و محاوارت رجال | همه قریحهی فردوسی سخن آراست | |||||
برون پرده جهانی ز حکمت است و هنر | درون پرده یکی شاعر ستوده لقاست | |||||
به تخت ملک فریدون، به پیش صف رستم | به احتشام سکندر، به مکرمت داراست | |||||
به گاه پوزش خاک و به گاه کوشش آب | به وقت هیبت آتش، به وقت لطف هواست | |||||
عتابهاش چو سیل دمان، نهنگ اوبار | خطابهاش چو باد بزان، جهان پیماست | |||||
به گاه رقت، چون کودکی نکرده گناه | به وقت خشیت، چون نره دیو خورده قفاست | |||||
به وقت رای زدن، به ز صد هزار وزیر | که هر وزیری دارای صد هزار دهاست | |||||
به بزمسازی، مانند باده نوش ندیم | به پارسایی، چون مرد مستجاب دعاست | |||||
به گاه خوف مراقب، به گاه کین بیدار | گه ثبات چو کوه و گه عطا دریاست | |||||
به حسب حال، کجا بشمرد حکایت خویش؟ | حدیثهای صریحش تهی ز روی و ریاست |