ملک الشعرا بهار (قصاید)/خیز و طعنه بر مه و پروین زن
ظاهر
خیز و طعنه بر مه و پروین زن | در دل من آذر برزین زن | |||||
بند طره بر من بیدل نه | تیر غمزه بر من غمگین زن | |||||
یک گره به طرهی مشکین بند | صد گره بر این دل مسکین زن | |||||
خواهی ار نی ره تقوا را | زآن دو زلف پرشکن و چین زن | |||||
تو بدین لطیفی و زیبایی | رو قدم به لاله و نسرین زن | |||||
گه ز غمزه ناوک پیکان گیر | گه ز مژه خنجر و زوبین زن | |||||
گر کشی، به خنجر مژگان کش | ور زنی، به ساعد سیمین زن | |||||
گر همی بری، دل دانا بر | ور همی زنی، ره آیین زن | |||||
گه سرود نغز دلارا ساز | گه نوای خوب نوآیین زن | |||||
بامداد، بادهی روشن خواه | نیمروز، ساغر زرین زن | |||||
زین تذرو و کبک چه جویی خیر؟ | رو به شاهباز و به شاهین زن | |||||
شو پیاده ز اسب طمع، و آن گاه | پیلوش به شاه و به فرزین زن | |||||
تا طبرزد آوری از حنظل | گردن هوی به تبرزین زن | |||||
بنده شو به درگه شه و آنگاه | کوس پادشاهی و تمکین زن | |||||
شاه غایب، آن که فلک گویدش | تیغ اگر زنی، به ره دین زن | |||||
رو ره امیری چونان گیر | شو در خدیوی چونین زن | |||||
بر بساط دادگری پا نه | بر کمیت کینهوری زین زن | |||||
گه به حمله بر اثر آن تاز | گه به نیزه بر کتف این زن | |||||
دین حق و معنی فرقان را | بر سر خرافهی پارین زن | |||||
از دیار مشرق بیرون تاز | کوس خسروی به در چین زن | |||||
پای بر بساط خواقین نه | تکیه بر سریر سلاطین زن | |||||
پیش خیل بدمنشان، شمشیر | چون امیر خندق و صفین زن | |||||
بر کران این چمن نوخیز | با سنان آخته پرچین زن | |||||
تا به راستی گرود زین پس | بانگ بر جهان کژآیین زن | |||||
چهر عدل را ز نو آذین بند | کاخ مجد را ز نو آیین زن | |||||
گر فلک ز امر تو سرپیچد | بر دو پاش بندی رویین زن | |||||
طبع من زده است در مدحت | نیک بشنو و در تحسین زن | |||||
برگشای دست کرم، و آنگاه | بر من فسردهی مسکین زن | |||||
تا جهان بود، تو بدین آیین | گام بر بساط نوآیین زن |