ملک الشعرا بهار (قصاید)/از من گرفت گیتی یارم را
ظاهر
از من گرفت گیتی یارم را | وز چنگ من ربود نگارم را | |||||
ویرانه ساخت یکسره کاخم را | آشفته کرد یکسره کارم را | |||||
ز اشک روان و خاک به سر کردن | در پیش دیده کند مزارم را | |||||
یک سو سرشک و یکسو داغ دل | پر باغ لاله ساخت کنارم را | |||||
گر باغ لاله داد به من، پس چون | از من گرفت لاله عذارم را؟ | |||||
در خاک کرد عشق و شبابم را | بر باد داد صبر و قرارم را | |||||
بر گور مرده ریخت شرابم را | در کام سگ فکند شکارم را | |||||
جام میام فکند ز کف و آن گاه | اندر سرم شکست خمارم را | |||||
بس زار ناله کردم و پاسخ داد | با زهر خند، نالهی زارم را | |||||
گفتم بهار عشق دمید اما | گیتی خزان نمود بهارم را | |||||
گیتی گنه نکرد و گنه دل کرد | کاین گونه کرد سنگین بارم را | |||||
باری، بر آن سرم که از این سینه | بیرون کنم دل بزهکارم را |