دو روز قبل از عید کارنامهها حاضر بود و منتظر امضای مدیر. دویست و سی و شش تا امضاء اقلا تا ظهر لول میکشید. بخصوص که نه امضای آسان و وزارت مآب و کشیدهای داشتم و نه دستم باین کار روان بود. در تمام مدت مدیریتم که یک قلم دفتر را امضاء نکرده بودم. پیش از آن هم تا میتوانستم از امضای دفترهای حضور و غیاب مدارس میگریختم. خیلی از جیره خوارهای دولت را در ادارات دیگر یا میان همکارانم دیده بودم که موقع بیکاری تمرین امضاء میکنند. چپ و راست، و روی هر چیز که زیر دستشان بیاید. آب خشک کن روی میز هر میرزا بنویس اداری را که برگردانی نمایشگاهی است از امضاهای او. چون
حتی او هم میداند که امضای آدم معرف شخصیت آدم است. دو سه دندانهٔ کوچک و سریع و بعد یک خط پت و پهن از چپ براست زیر آن، و تاریخ ریزتر از دندانهها، و ته خط کلفت و بی قلم خوردگی با یک دایرهٔ بزرگ که خطی اریب از میانش میگذرد و با آداب تمام. البته اینها درعین حال یک نوع تمرین وزارت هم بود و من تازه حالا که مدیر بودم سادگی مطلب را درک میکردم پیش از آن نمیتوانستم بفهمم چطور از مدیری یک مدرسه یا کارمندی سادهٔ یک اداره میشود بوزارت رسید؛ یا اصلا آرزویش را داشت. نیم قراصه امضای آماده و هر کدام معرف یک شخصیت؛ بعد نیم ذرع زبان چرب و نرم که با آن مار را از سوراخ بیرون بکشی یا همه جارا بلیسی و یک دست هم قیافه. نه یک جور. دوازده جور. درست مثل یک دست چنگال و هر کدام برای کاری. با یکی ماهی از توی سفرهٔ آب برداری و تیغش را بگیری با دیگری ... درین فکرها بودم و یکی یکی کارنامهها را امضا میکردم که یک مرتبه چشمم افتاد بیک اسم آشنا. باسم آن پسر جناب سرهنگ که رییس انجمن خانه و
مدرسهاش کرده بودم. کلاس ششم بود و شیکتر و اتو کشیدهتر از معلمها میآمد و فقط باعتبار نشانهای روی کول پدرش هفتهای یکی دو روز غیبت میکرد یا هر روز دیر میآمد. و چون پدرش همه کارهٔ انجمن بود پیدا بود که ناظم هم زیاد پاپی او نمیشد. رفتم توی نخ نمرههایش. همه متوسط بود و جای ایرادی نبود. نمرهٔ انضباط را هم که یک بار باید بدهی و آخر سال؛ ... مستمسکی نبود. پس چه کنم تا .... عجب ! و یکمرتبه بصرافت افتادم که از اول سال تا بحال بچههای مدرسه را فقط باعتبار وضع مالی پدرشان قضاوت میکردهام. درست مثل این پسر سرهنگ که باعتبار کیا بیای پدرش درس نمیخواند. دیدم در تمام این مدت هر کدام که پدرشان فقیرتر است بنظر من باهوشتر، تربیت پذیرتر، و با چشمانی درخشانتر میآمدهاند؛ و آنها که پدرهاشان دستی بدهان دارند کندتر و خرفتر و بلغمی مزاجتر و نومید کنندهتر. البته ناظم با این حرفها کاری نداشت. مر قانونی را عمل میکرد که در ضمن کار برای خودش وضع کرده بود. عین آنچه با پسر همین سرهنگ رفتار
میکرد. از یکی چشم پوشید، بدیگری سخت میگرفت و دو روز دیگر بعکس بود. خلاصه بیم و امید بود و همین بود که مدرسه میگشت. اما من. مثل این بود که قضاوتم را دربارهٔ بچهها از پیش کرده باشم. و چه خوب بود که نمرهها در اختیار من نبود و آن هم که بود مال آخر سال بود. شنیده بودم که در مدارس نظامی یک وقتی بترتیب قد نمره میدادهاند و حالا میدیدم که اینجا اگر اختیار با من باشد بترتیب دارائی پدرها نمره خواهم داد. و تازه خندهدار این بود که با این رفتارم میخواستم فقر را بکوبم. و تازه متوجه میشدم که این یک نوع توجیه فقر است نه تخطئه آن. غنای دیگران را باین علت مکروه میداشتم که موجب فقر این میرابها و باغبانها بود و بهمین علت میکوبیدمش. اما آیا در چهاردیواری مدرسه کار درستی میکردم ?... مسخرهترین کارها آن است که کسی باصلاح وضعی دست بزند اما در قلمروی که تا سر دماغش بیشتر نیست. و تازه مدرسهٔ من – این قلمرو فعالیت من – تاسر دماغم هم نبود بهمان توی ذهنم ختم میشد! در وضعی که دیگران ترتیب داده بودند مدرسه
برای من از صورت یک مسئلهٔ جغرافیایی هم درآمده بود. باین طریق بعد از پنج شش ماه میفهمیدم که حسابم یک حساب عقلایی نبوده است. احساساتی بوده. از دو سه جای دیگر شنیده بودم که ناظم آن چند تومانها را گرفته بوده است و حالا باین نتیجه میرسیدم که «این هم کفارهٔ گناهی که تو کردهای» ! اصلا همین جورها بود که مدرسه میگشت. ضعفهای احساساتی مرا خشونتهای عملی او جبران میکرد و این بود که جمعاً نمیتوانستم ازو بگذرم. مرد عمل بود. کار میبرید و پیش میرفت. در زندگی و در هر کاری هر قدمی که بر میداشت برایش هدف بود. و چشم از وجوه دیگر قضیه میپوشید. این بود که برش داشت. و من نمیتوانستیم. چرا که اصلا مدیر نبودم. نمیتوانستم باشم. خلاص ... و کارنامهٔ پسر سرهنگ را که زیر دستم عرق کرده بود بدقت و احتیاط خشک کردم و امضائی که زیر آن گذاشتم بقدری بدخط و مسخره بود که بیاد امضای فراش جدیدمان افتادم. حتماً جناب سرهنگ کلافه میشد که چرا چنین آدم بی
سوادی را با این خط و ربط و امضا مدیر مدرسه کردهاند. آخر یک جناب سرهنگ هم میداند که امضای آدم معرف شخصیت آدم است.