محتشم کاشانی (قطعات)/دلافروز شمع شبستان انس
ظاهر
دلافروز شمع شبستان انس | چراغ بدر ز بده دودمان | |||||
گل کم بقا سرو کوته حیات | نهال خزان دیده پیش از خزان | |||||
درخشان سهیل سریع الغروب | بدیع زمانه بدیع الزمان | |||||
مه چارده سالهای کام یافت | مه چارده را باو توامان | |||||
درین بزم فانی به کوشش رساند | فلک نغمه ارجعی ناگهان | |||||
دمی کز در او در آمد اجل | برآمد غریو از زمین و زمان | |||||
چو او بر زبان راند حرف وداع | پدر نطق را تیغ زد بر زبان | |||||
چو پیک اجل دامن او گرفت | دردیدند یاران گریبان جان | |||||
چو او ساغر مرگ بر لب نهاد | لب از کردهی خود گزید آسمان | |||||
چو او چشم برهم نهاد از قضا | شد از غصهی چشم قدر خون فشان | |||||
چو او در جوانی کفن پوشد شد | سیهپوش گشتند پیر و جوان | |||||
چو او گشت بر اسب چوبین سوار | سوار فلک را ز کف شد عنان | |||||
چو تابوت او شد روان همچو تیر | ز بار الم گشت قدها کمان | |||||
چو شد مهد آن ناز پرور زمین | بلرزید بر خود زمین و زمان | |||||
پسر رفت و یار پدر شد جنون | جنونی که کردش به صحرا دوان | |||||
جنونی که مجنون اگر داشتی | برآوردی از کوه و هامون فغان | |||||
به چشم خود از گریه نزدیک شد | که نگذارد از روشنایی نشان | |||||
چو از گریهاش مینمودند منع | به زاری همی گفت کای دوستان | |||||
بدیعالزمان رفته از دیدهام | که بیاو مبیناد چشمم چشم جهان | |||||
چو این بیت برخواند تاریخ وی | شد از اولیم مصرع او عیان |