محتشم کاشانی (قطعات)/دلا بنگر این بیمحابا فلک را
ظاهر
دلا بنگر این بیمحابا فلک را | که شد تا چه غایت به بیداد مایل | |||||
ز روی زمین گردی انگیخت آسان | که کار زمین و زمان ساخت مشکل | |||||
چنان بست آن سنگ دل دست ما را | که خورشید را رو بینداید از گل | |||||
اجل شد دلیر این چنین هم که ریزد | به کام مسیح زمان زهر قاتل | |||||
انیس سلاطین جلیس خواقین | سپهر معارف جهان فضائل | |||||
سمی نبی نور دین ماه ملت | محمد ملک ذات قدسی خصائل | |||||
حکیمی که سد متین علاجش | میان حیات او اجل بود حایل | |||||
مسیحا دمی کز دمش روح رفته | شدی باز در پیکر مرغ بسمل | |||||
افاضل پناهی که در سایهی او | شدی کمترین ذرهی خورشید کامل | |||||
چو شهباز مرغ بلند آشیانش | ز همت فکند از جهان بر جنان ظل | |||||
نمودند از بهر تاریخ فوتش | به دیباچهی خاطر و صفحهی دل | |||||
حکیمان رقم سرور اهل حکمت | افاضل پناهان پناه افاضل |