محتشم کاشانی (قطعات)/خسروا شاها جوان دل شهریارا سرورا
ظاهر
خسروا شاها جوان دل شهریارا سرورا | ای جهان را عهد نو هنگامهات خرم بهار | |||||
ای برای عقل پرور پایهی دین پروری | وی به ذات فیض گستر سایهی پروردگار | |||||
ای تو را در دور بر ما تحت گردون داوری | وی تو را از قدر بر مافوق گردون اقتدار | |||||
ای جهان سالار گیتی داور گردون سریر | ای فلک پرگار عالم مرکز دوران مدار | |||||
ای نصیبت سلطنت زنجیر بند معدلت | وی به دست مرحمت مشکلگشای روزگار | |||||
مشکلی دارم ز دست چرخ کم فرصت ولی | مشکلی آسان گشا د دست شاه کامکار | |||||
پیش ازین کز شاعری حاصل نمیشد یک شعیر | وز ضرورت کرده بودم شعر بافی را شعار | |||||
میگذشت از جمله اوقاتی ولی پیوسته بود | وام تاجر در میان و مال دیوان بر کنار | |||||
وام چون از حد گذشت و راه سودا بسته گشت | بر شکستم من وزین درهم شکست آن کار و بار | |||||
وین بتر کز حرف تحصیل آن زمان خود میکند | نغمهی خارا گذر هر لحظه بر گوشم گذار | |||||
من که تا غایت به امید خدیو نامور | قرض خواهان دگر را کردهام امیدوار | |||||
چون بود حالم اگر بر سخت گیریهای دهر | نارسیده لطفی از شه در رسد تحصیلدار | |||||
کیسهی بیزر سفرهی بینان دل ز بیبرگیهای دهر | نارسیده لطفی از شه در رسد تحصیلدار | |||||
کیسهی بیزر سفرهی بینان دل ز بیبرگی به جان | اسب بیجو خانهی بیگندم نفرها غصهخوار | |||||
کاهم اندر کاهدان نایابتر از زعفران | من به رنگ زعفرانی مانده از خود شرمسار | |||||
وانگه از من گه سمان گه آریه خواهه گه چورک | نازبان فهمی که بارد از زبانش زهر مار | |||||
ای به دردت رسم اشفاق و فتوت مستمر | وی به عهدت صد انصاف و مروت استوار | |||||
بیقراری خاصه در شلاق افلاسی چنین | چون تواند داد شلتاقی چنین با خود قرار | |||||
مفلس و باقی ستان مال را باهم چه ربط | شاعر و تحصیلدار ترک را باهم چه کار | |||||
الحذر زان ترک یوق بیلمز که گاه بیزری | پیش او هرچند عذر آرند گوید زر بیار | |||||
حسبةلله شاها یا به بخشش یا به خیر | یا بوجه بیع آن درهای فرد شاهوار | |||||
کز پی مدحت ز بحر خاطر آوردم برون | کاول از غرقاب بحر دام خود بیرونم آر | |||||
گر به آن ارزم که در اصلم خریداری کنی | اصل و فرعم را بخر وآن گه به لطف خود سپار | |||||
ورنه قصد خیر کن ای قبله نزدیک و دور | وز سر من حالیا شر محصل دور دار | |||||
حیف باشد چون منی که اوقات خود در مدح تو | صرف نتواند نمود از فاقه یک جزو از هزار | |||||
گر بمانم بینی از نظمم به آن درگه روان | کاروانهای جواهر را قطار اندر قطار | |||||
ور نمانم روزگار شه بماند کانچه من | گفتم اول هم ندارد ثانی اندر روزگار | |||||
سالها ننگ از مسمی داشت اسم محتشم | وین زمان هم دارد ای دارای خورشید اشتهار | |||||
از هوای کار میآید ولیکن بوی این | کاندرین عهد این مسمی را شود از اسم عار | |||||
کی بود کی خسروا کز بحر طبع موج زن | کی بود کی سرو را کز ابر فیض فکر بار | |||||
بر دل جوهر شناست بشمرم در و گهر | وز کف دریا خواصت پر کنم جیب و کنار | |||||
تا پی ضبط حساب دهر باشد در جهان | سال و مه را دخل در ساعات و در برج اعتبار | |||||
بر قیاس دهر باشی ای شه صاحبقران | سالهای بیقیاس و قرنهای بیشمار |