محتشم کاشانی (قطعات)/حبذا مرز و بوم دارالمرز
ظاهر
حبذا مرز و بوم دارالمرز | که به خلد از شرف مقابل شد | |||||
چه شرف این که چون ز اقبالش | لطف پروردگار شامل شد | |||||
میر سلطان مرادخان آن جا | از سپهر وجود نازل شد | |||||
خاتم ملک کرد چون در دست | حاتم او را کمینه سایل شد | |||||
در عموم رسوم معدلتش | رسم ظلم از زمانه زایل شد | |||||
قصه کوته عروس دولت را | عقد بند آن خدیو عادل شد | |||||
بعد از آن داد ایزدش خلفی | که به عهد شباب کامل شد | |||||
چو خلف آن نتیجهی اقبال | کز شرف قبلهی قبایل شد | |||||
حضرت میرزا محمد خان | که سرو سرور اماثل شد | |||||
هم طرازندهی مجالس گشت | هم فروزندهی محافل شد | |||||
چون برای بقای نسل شریف | طبع آن مه به زهره مایل شد | |||||
زان محیط جلال هم گوهری | متوجه به سوی ساحل شد | |||||
چه گوهر آن که در بهای دو کون | قیمتش صد خزانه فاضل شد | |||||
وارث ملک میرشاهی خان | که به شاهیش دهر قایل شد | |||||
حاصل آن ماه افتاب نژاد | چون به ملک وجود واصل شد | |||||
بهر سال ولادتش گفتم | ماهی از آفتاب حاصل شد |