محتشم کاشانی (قطعات)/ای فلک آستان که خاک درت
ظاهر
ای فلک آستان که خاک درت | تارک آرای خلق ایام است | |||||
وی قمر پاسبان که گرد رهت | توتیا بخش چشم اجرام است | |||||
توسن سرکش سپهر بلند | رایض دولت تو را رام است | |||||
خادمان رفیع قدر تو را | تخت افلاک تحت اقدام است | |||||
یکی از خیل تیغ بندانت | که ز دور ایستاده بهرام است | |||||
بندهی پیرتوست کیوان لیک | زهرهات در طلایه بام است | |||||
رفعت آسمان اساس تو را | پایهی برتر ز حد افهام است | |||||
عصمت ممتنع قیاس تو را | امتناع از قیاس اوهام است | |||||
پایهی عونت آن ستوده ستون | پشت ایمان ورکن اسلام است | |||||
دین حق بس که دارد از تو رواج | کافر اندر شکست اصنام است | |||||
در صفات تو ای فرشتهی صفات | عاجز است این زبان که در کام است | |||||
به کدامین زبان کنم آغاز | وصف ذاتت که حیرت انجام است | |||||
حوری در لباس انسانی | ملکی و تو را پری نام است | |||||
در مثال رخت مصور را | لرزه در کلک معجز ارقام است | |||||
زان که تصویر صورتی که تو راست | کار صورت نگار ارجام است | |||||
بر درت هر کمینه خادمهای | که ز صبح ایستاده تا شام است | |||||
هست مخدومهی زمین و زمان | کاسمانش یکی ز خدام است | |||||
مهر پا مینهد چه در حرمت | تا به شب لرزهاش براندام است | |||||
ای شه انس و جان که جان مرا | ز التفات تو در تن آرام است | |||||
تنم از ضعف گرچه شد الفی | در سجود تو آن الف لام است | |||||
دلم آن آهوی حرم شب و روز | از طواف درت در احرام است | |||||
وز حسد خاک میکند بر سر | تن که دور از درت به ناکام است | |||||
خطه خاطر همایونت | که گذرگاه پیک و الهام است | |||||
همه سری در آن چه دارد راه | پس چه حاجت به عرض و اعلام است | |||||
منم آن مادح فدایی تو | که ز من تا نصیر یک گام است | |||||
نه از آن فرقهام که بهر طمع | مدحشان جمله دانه و دام است | |||||
یا زبان نیازشان هر دم | خواهشی با هزار ابرام است | |||||
خواهش محتشم توجه توست | که دوای جمیع آلام است | |||||
گرچه ناکامی که هست مرا | در پی آن جهان جهان کام است | |||||
ورچه انعام خاص پی در پی | از تو نسبت به حال من عام است | |||||
این که دانستهای مرا سگ خویش | بهتر از صد هزار انعام است |