محتشم کاشانی (غزلیات)/یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز
ظاهر
یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز | آوازه به عالم زن و خورشید برانداز | |||||
زه شد چو کمان تو پی کشتن مردم | گوزه ز کمان اجل ایام برانداز | |||||
بربند به شاهی کمر و طوق غلامی | در گردن صد خسرو زرین کمر انداز | |||||
بهر دل مشتاق مکش تیر ز ترکش | نخجیر چنین را به خدنگ دگر انداز | |||||
دی داشتم ای صید فکن طاقت ازین بیش | امروز خدنگ نظر آهستهتر انداز | |||||
در گفتن راز آن چه زبان محرم آن نیست | بر گردن آمد شد و پیک نظر انداز | |||||
ای زینت بالین رقیبان شده عمری | بر من که ز هم میگذرم یک نظر انداز | |||||
تا غیر بمیرد ز شعف یک شبم از وی | پنهان کن و در شهر توهم خبر انداز | |||||
در بحر هوس کشتی ما محتشم از عشق | تا غرق نگردیده تو خود را به در انداز |