محتشم کاشانی (غزلیات)/یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند
ظاهر
یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند | کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند | |||||
دست دعوی از کمان ابرویش کوتاه بود | زان جهت بردند و از طاق بلند آویختند | |||||
بود پنهان در یکتایی که در آخر زمان | بهر پیدا کردن آن خاک آدم بیختند | |||||
ریخت هرجا هندوی جانش به ره تخم فریب | از هوا مرغان قدسی بر سر هم ریختند | |||||
خلق را حسنش رهانید آن چنان از ما سوی | کز مه کنعان زلیخا مشربان بگریختند | |||||
بست چون پیمان به دلها عشق تو پیوند او | دیده پیوندان ز هم پیوندها بگسیختند | |||||
پیش از آن کز آب و خاک آدم آلایندهست | عشق پاک او به خاک محتشم آمیختند |