محتشم کاشانی (غزلیات)/یار بیدردی غیر و غم ما میداند
ظاهر
یار بیدردی غیر و غم ما میداند | میکند گرچه تغافل همه را میداند | |||||
آفتابیست که دارد ز دل ذره خبر | پادشاهیست که احوال گدا میداند | |||||
گر بسازم به جفا لیک چه سازم با این | که جفا میکند آن شوخ و وفا میداند | |||||
ای طبیب ار تو دوایی نکنی درد مرا | آن که این در به من داد دوا میداند | |||||
همه شب دست در آغوش خیالت دارم | کوری آن که مرا از تو جدا میداند | |||||
روز و شب مهر تو میورزم و این راز نهان | کس ندانست به غیر از تو خدا میداند | |||||
محتشم کز ملک و حور و پری مستغنی است | خویشتن را سگ آن حور لقا میداند |