محتشم کاشانی (غزلیات)/یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او
ظاهر
| یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او | آن قدر ذوق تماشا ده که بینم روی او | |||||
| در قیامت کز زمین خیزند سربازان عشق | صد قیامت بیش خیزد از زمین کوی او | |||||
| فتنهها برپا کند کز پا نشنید روز حشر | در میان خلق محشر چشم عاشق جوی او | |||||
| چین ابرویش ز درگه بیشتر نگذاردم | شاه حسنش را همانا حاجبست ابروی او | |||||
| میشود نسرینش از خشم نهانی ارغوان | تا دگر بهر که آتش میفروزد خوی او | |||||
| زخم ما ممتاز کی گردد اگر تیرش کند | رخنه در هر دل به قدر قوت بازوی او | |||||
| ساکنان خلد بر اهل زمین حسرت برند | گر برد باد زمین پیما به جنت بوی او | |||||
| نرگس حاضرجوابش میدهد در ره جواب | قاصدی را کز اشارت میفرستم سوی او | |||||
| گوش سازد محتشم چشم اشارت فهم را | لب به جنبش چون درآرد چشم مضمون گوی او | |||||