محتشم کاشانی (غزلیات)/گر شود پامال هجر این تن همان گیرم نبود
ظاهر
| گر شود پامال هجر این تن همان گیرم نبود | ور رود دل نیز یک دشمن همان گیرم نبود | |||||
| گر دلم در سینه سوزان نباشد گو مباش | اخگری در گوشهی گلخن همان گیرم نبود | |||||
| ز آفتاب هجر مغز استخوانم گو بریز | در چراغ مرده این روغن همان نگیرم نبود | |||||
| ملک جانی کز خرابیها نمیارزد به هیچ | گر فراق از من بگیرد من همان گیرم نبود | |||||
| دیده گر خواهد شدن از گریه ویران کو بشو | در دل تاریک این روزن همان گیرم نبود | |||||
| ناله از ضعف تنم گر برنیاید گو میا | در سرای سینه این شیون همان گیرم نبود | |||||
| چون به تحریک تو میرانند ازین گلشن مرا | جا کنم در گلخن این گلشن هما نگیرم نبود | |||||
| بود نافرمان دلی با من همان گیرم نزیست | بود بی سامان سری بر تن همان گیرم نبود | |||||
| گفتم از عشقت به زاری محتشم دامن کیشد | گفت یک رسوای تر دامن همان گیرم نبود | |||||