محتشم کاشانی (غزلیات)/گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج
ظاهر
| گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج | ور کشد سر ز علاج من بی دل چه علاج | |||||
| کار بحر هوس از رشگ به طوفان چو کشید | غیر زورق کشی خویش به ساحل چه علاج | |||||
| قتل شیرین چو شد از تلخی جان کندن صبر | غیر منت کشی از سرعت قاتل چه علاج | |||||
| دست غم زنگ ز پیشانی خدمت چو زدود | جز به تقصیر شدن پیش تو قایل چه علاج | |||||
| نیم بسمل شده را خاصه به تیغ چو توئی | جز نهادن سر تسلیم به سمل چه علاج | |||||
| نقد دین گرچه ندادن ز کف اولیست ولی | ترک چشم تو چو گردیده محصل چه علاج | |||||
| گو دل تازه جنون باش به زلفش دربند | اهل این سلسله را جز به سلاسل چه علاج | |||||
| محتشم رفتن از آن کوست علاج دل تو | لیک چون رفته فروپای تو در گل چه علاج | |||||