محتشم کاشانی (غزلیات)/گر بدانی که گرفتار کمندت دل کیست
ظاهر
| گر بدانی که گرفتار کمندت دل کیست | ور کنی جزم که مهر تو در آب و گل کیست | |||||
| داد عصمت دهی از بهر رضای دل او | تا هوس پیشه بداند که دلت مایل کیست | |||||
| سگت آهسته نهد پا به زمین از غیرت | تا بداند که سر کوی تو سر منزل کیست | |||||
| بعد از آن هم که کنی به سملم از تاب حسد | ترسم از رشک بگویند که این به سمل کیست | |||||
| برده این قافله از قافله مشگ سبق | یارب این عطرفشانی عمل محمل کیست | |||||
| گرچه آواز وی از محفل او میشنوم | دلم از دغدغه خونست که در محفل کیست | |||||
| محتشم زد چو گدایان در دریوزه عام | تا به این پی نتوان برد که او سائل کیست | |||||