محتشم کاشانی (غزلیات)/گرچه ناچار از درت ای سرو رعنا میروم
ظاهر
گرچه ناچار از درت ای سرو رعنا میروم | از گرفتاری دلم اینجاست هرجا میروم | |||||
رفتنم را بس که میترسم کسی مانع میشود | میروم امروز و میگویم که فردا میروم | |||||
رفته خضر ره ز پیش اما من گم کرده پی | هست تا سر میکشم یا هست تا پا میروم | |||||
عقل و دین و دل که مخصوصند بهر الفتت | میگذارم با تو وحشی انس تنها میروم | |||||
میروم در پی بلای هجر از یاد وصال | اشگم از چشم بلا بین میرود تا میروم | |||||
گفتیم کی خواهی آمد باز حال خود بگو | حال من در پردهی غیب است حالا میروم | |||||
وای بر من محتشم ز غایت بیچارگی | در رهی کانرا نهایت نیست پیدا میروم |