محتشم کاشانی (غزلیات)/گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست
ظاهر
| گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست | گر به لطفم گه گهی نزدیک خوانی دور نیست | |||||
| شمع مجلس در شب وصل تو سوزد من ز هجر | چون نسوزم کاین سعادت یک شبم مقدور نیست | |||||
| با تو نزدیکان نمیگویند درد دوریم | آری آری تندرستان را غم رنجور نیست | |||||
| حور میگفتم تو را خواندی سگ کوی خودم | سهو کردم جان من این مردمی در حور نیست | |||||
| این که میسازیم بر خوان غمت با تلخ و شور | جز گناه طالع ناساز و بخت شور نیست | |||||
| موکبت را دل چو با خود میبرد ای افتاب | تن چرا در سایهی آن رایت منصور نیست | |||||
| محتشم را محتشم گردان به اکسیر نظر | کان گدارا چون گدایان سیم و زر منظور نیست | |||||