محتشم کاشانی (غزلیات)/گرچه در دیدهیتر جای تو نتوان کردن
ظاهر
گرچه در دیدهیتر جای تو نتوان کردن | به همین قطع تمنای تو نتوان کردن | |||||
وصل را گرچه به کوشش نتوان یافت ولی | هجر را مانع سودای تو نتوان کردن | |||||
کنم از بهر تو دانسته خلاف دل خویش | چون خلاف دل دانای تو نتوان کردن | |||||
گرچه کفر است ز بس سرکشیت میترسم | کز خدا نیز تمنای تو نتوان کردن | |||||
در دل تنگی و این طرفه که نه گردون را | صدف گوهر یکتای تو نتوان کردن | |||||
خواهم از خلق نهانت کنم اما چه کنم | که تو خورشیدی و اخفای تو نتوان کردن | |||||
گر سراپا چو فلک دیده توان گشت هنوز | سیر خود را ز تماشای تو نتوان کردن | |||||
گر کنی وعده هم ای یار غلط وعده چه سود | که نیایی و تقاضای تو نتوان کردن | |||||
محتشم گر تو کنی ترک سخن صد کان را | به دل طبع گهر زای تو نتوان کردن |