محتشم کاشانی (غزلیات)/کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد
ظاهر
| کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد | شکار دوست بت آدمی شکار من آمد | |||||
| جهان دل و جان میرود به باد که دیگر | جهان بهم زده سلطان کامکار من آمد | |||||
| چو افتاب که از ابر ناگهان بدر آید | سوار رخش برون رانده از غبار من آمد | |||||
| شد آرمیده سوار سمند و آخر جولان | فکنده زلزله در جان بیقرار من آمد | |||||
| سترده داد بلاکار زاریان بلا را | به لشگر عجبی وقت کارزار من آمد | |||||
| ز پیش راه مرو محتشم که بهر عذابت | سر از خمار گران مست پر خمار من آمد | |||||