محتشم کاشانی (غزلیات)/کاش مرگم سازد امشب از فغان کردن خلاص
ظاهر
| کاش مرگم سازد امشب از فغان کردن خلاص | تا سگش از درد سر آسوده گردد من خلاص | |||||
| شد گرفتاری ز حد بیرون اجل کو تا شود | من ز دل فارغ دل از جان رسته جان از تن خلاص | |||||
| داشتم در صید گاه صد زخم از بتان | در نخستین ضربتم کرد آن شکارافکن خلاص | |||||
| سوختم ز آهی که هست اندر دلم از تیر خویش | روزنی کن تا شوم از دود این گلخن خلاص | |||||
| بی تو از هستی به جام مرغ روحم را بخوان | از قفس تا گردد آن فرقت کش گلشن خلاص | |||||
| محتشم در عاشقی بدنام شد پاکش بسوز | تا شوی از ننگ آن رسوای تر دامن خلاص | |||||