محتشم کاشانی (غزلیات)/چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت
ظاهر
| چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت | سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت | |||||
| فلک ز بد مددیها تمام یاران را | چو دست بست گلیم مرا در آب انداخت | |||||
| زمانه دست من اول به حیله بست آن گه | ز چهره شاهد مقصود را نقاب انداخت | |||||
| به جنبشی که نمود از نسیم کاکل او | هزار رشتهی جان را به پیچ و تاب انداخت | |||||
| گرفت محتشم از ساقی غمش جامی | که بوی او من میخواره را خراب انداخت | |||||
| غمزه کز قوت حسنت دو کمان ساخته است | پیش تیرت دو دل امروز نشان ساخته است | |||||
| در حضور تو و رسوای دگر غمزه مرا | از اشارات دو ابرو دو زبان ساخته است | |||||
| هر نگاهت ز ره شعبده یک پیک نظر | به دو اقلیم دل از سحر روان ساخته است | |||||
| جنبش گوشه ابروی تو در پهلوی غیر | پردلی را هدف تیر و کمان ساخته است | |||||
| در مزاج تو اثر کرده هوایی و مرا | سرعت نبض گمانی که از آن ساخته است | |||||
| نظر غیر که پاس نگهم میدارد | چهرهی راز مرا از تو نهان ساخته است | |||||
| میتوان ساختن از دیدهی غماز نهان | نیم نازی که اسیر تو بدان ساخته است | |||||
| غیر اگر جرعهای از پند ندادست تو را | سرت از صحبت یاران که گران ساخته است | |||||
| غم عشق تو که خو کرده به جانهای عزیز | سخت با محتشم سوخته جان ساخته است | |||||