محتشم کاشانی (غزلیات)/چو ممکن نیست کانمه پاسبان محفل سازد
ظاهر
| چو ممکن نیست کانمه پاسبان محفل سازد | بکوشم تا سگ دنباله گیر محملم سازد | |||||
| از وی چون پرده افتد برملا از من کند رنجش | که از همراهی خود با رقیبان غافلم سازد | |||||
| کندبر من بتیغ آن بت گنه ثابت که هر ساعت | ز بیم جان بنا واقع گناهی قایلم سازد | |||||
| ز دل بس رازهای پرده گر سر بر زند روزی | که دل فرسایی بار جفا نازک دلم سازد | |||||
| ز فتانی به ایمایی کند واقف رقیبان را | اجازت ده نگاهش چون به ابرو مایلم سازد | |||||
| ز خارج پیچشیها در دمم باید شدن بیرون | دمی از مصلحت در بزم خود گر داخلم سازد | |||||
| درونم محتشم زان مست کین خواهد شدن شادان | ولی روزی که دور چرخ ساغر از گلم سازد | |||||