محتشم کاشانی (غزلیات)/چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد
ظاهر
| چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد | قرار خیمه با صحرای بیقراری زد | |||||
| دو روز ماند عیار حضور قلب درست | ز اصل سکه چو برنقد کامکاری زد | |||||
| خوش آن نگار که چون کار و بار حسن آراست | حجاب در نظرش دم ز پرده داری زد | |||||
| نخست بر سر من تاخت هر شکار انداز | که بر سمند جفا طبل جان شکاری زد | |||||
| به دست مرحمتش کار مرهم آسان است | کسی که بر دل من این خدنگ کاری زد | |||||
| نرفت ناقه لیلی به خود سوی مجنون | کز آن طرف کشش دست در عماری زد | |||||
| نبرد بار به منزل چو محتشم ز جفا | کسی که پیش رخت لاف پردهداری زد | |||||