محتشم کاشانی (غزلیات)/چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را
ظاهر
چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را | بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را | |||||
زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت | ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را | |||||
اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی | به رسوایی برون زین دار بیبنیاد کن ما را | |||||
نمودی یک وفا دادیم پیشت داد جانبازی | بی او امتحانی نیز در بیداد کن ما را | |||||
به سودای دل ناشاد خود در ماندهام بی تو | به این نیت که هرگز در نمانی شاد کن ما را | |||||
چو روزی مینشستم بر سر راهت اگر گاهی | غریبی را ببینی بر سر ره یاد کن ما را | |||||
ملولم از خموشی محتشم حرفی بگو از وی | زمانی هم زبان ناله و فریاد کن ما را |