محتشم کاشانی (غزلیات)/چون طلوع آن آفتاب از مطلع اقبال کرد
ظاهر
| چون طلوع آن آفتاب از مطلع اقبال کرد | ماند تن از شعف و جان از ذوق استقبال کرد | |||||
| ترک ما ناکرده از بهر سفر پا در رکاب | ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد | |||||
| اول از اهمال دوران در توقف بود کار | لیک آخر کار خود بخت سریع اقبال کرد | |||||
| بی گمان دولت به میدان رخش سرعت میجهاند | در جنیبت بردنش هرچند دور اهمال کرد | |||||
| آتش ما را چو مرغ نامهآور ساخت تیز | مرغ غم را بر سر ما بیپر و بیبال کرد | |||||
| آن چنان حالم دگرگون شد که جان دادم به باد | زان نوید بیگمانم چون صبا خوشحال کرد | |||||
| بر زبان محتشم صد شکوه بود از هجر تو | مژدهی وصلت ز بس خوشحالی او را لال کرد | |||||