محتشم کاشانی (غزلیات)/چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست
ظاهر
چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست | آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست | |||||
گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود | باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست | |||||
گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن | عرصه تاز آن مه نشد گردی ز میدان برنخاست | |||||
دست و تیغ آن قبا گلگون نشد هرگز بلند | بر سر غیری که ما را شعله از جان برنخاست | |||||
میرسد او را اگر جولان کند بر آفتاب | کز زمین چون او سواری گرم جولان برنخاست | |||||
ناوکی ننشست ازو بر سینهی پر آتشم | کاتشم یک نیزه از چاک گریبان برنخاست | |||||
کشت در کوی رقیبم یار و کس مانع نشد | یک مسلمان محتشم زان کافرستان برنخاست |