محتشم کاشانی (غزلیات)/چشمت چو شهر غمزه را آرایش مژگان کند
ظاهر
چشمت چو شهر غمزه را آرایش مژگان کند | صد رخنه زین آئین مرا در کشور ایمان کند | |||||
از کشتکان شهری پر و خلق از پی قاتل دوان | با نرگس فتان بگو تا غمزه را پنهان کند | |||||
اشک من از خواب سکون بیدار و مردم بی خبر | این سیل اگر آید چنین صدخانه را ویران کند | |||||
ماهی نهد دل بر خطر مرغ هوا یابد ضرر | آن دم که اشک و اه من در بحر و بر طوفان کند | |||||
گر مژدهی کشتن دهی زندانیان عشق را | صد یوسف از مصر طرب آهنگ این زندان کند | |||||
زینسان که من در عاشقی دارم حیات از درد او | میرم اگر عیسی دمی درد مرا درمان کند | |||||
گردد کمال حسن و عشق آن دم عیان بر منکران | کورا بهار خطر رسد ما را جنون طغیان کند | |||||
ای پردهدار از پیش او یک سو نشین بهر خدا | تا عرض حال خود گدا در حضرت سلطان کند | |||||
دشتی که سازد محتشم گرم از سموم آه خود | گر باد بر وی بگذرد صد خضر را بیجان کند |