محتشم کاشانی (غزلیات)/چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت
ظاهر
| چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت | نی نی عقابی آمد و صیدی ربود و رفت | |||||
| آن آفتاب کشور خوبی چو ماه نو | ظرف مرا به آن می تند آزمود و رفت | |||||
| نقش دگر بتان که نمیرفت از نظر | آن به تن به نوک خنجر مژگان زدود ورفت | |||||
| تیری که در کمان توقف کشیده داست | وقت وداع بر دل ریشم گشود و رفت | |||||
| حرفی که در حجاب ز گفت و شنود بود | آخر به رمز گفت و به ایما شنود و رفت | |||||
| از بهر پای بوس وداعی که رویداد | رویم هزار مرتبه بر خاک سود و رفت | |||||
| افروخت آخر از نگه گرم آتشی | در محتشم نهفته برآورد دود و رفت | |||||