محتشم کاشانی (غزلیات)/پیشت از سهوی که کردم ای خدیو کامکار
ظاهر
پیشت از سهوی که کردم ای خدیو کامکار | شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار | |||||
بود خاک غفلتم در دیدهی جوهر شناس | کز خزف نشناختم در خاصه در شاهوار | |||||
با تو گستاخانه آمد در سخن این بیشعور | این چه درکست و شعور استغفرالله زین شعار | |||||
گفتمت دستم بگیر و مردم از شرمندگی | گرچه میگویند این را بندگان با کردگار | |||||
دیدهام بر پشت پا شد تا قیامت دوخته | بس که برمن گشت گردون زین ممر خجلت گمار | |||||
طرفهتر این کان غلط زین بندهی گمنام شد | واقع اندر مجلس دستور خورشید اشتهار | |||||
پادشاه محتشم مه رایت انجم حشم | کز سپاه فتنه بادا حشمت او در حصار |