محتشم کاشانی (غزلیات)/پری وشی دل دیوانه میکشد سویش
ظاهر
پری وشی دل دیوانه میکشد سویش | که نیست حد بشر سیر دیدن رویش | |||||
به نوگلی نگرانم که میدمد چو گیاه | کرشمه از در و دیوار گلشن کویش | |||||
هنوز تیغ نیالوده تیز دستی بین | که موج خون ز زمین میرسد به بازویش | |||||
قیامتست قیامت که صور فتنه دمید | جهان ز فتنهی نو خیز قد دلجویش | |||||
ز خاک یوسف گل پیرهن دمد گل رشک | اگر به مصر بردبار از چمن بویش | |||||
چه رغبت است که سر بر نمیتواند داشت | ز مزرع دل مردم چرنده آهویش | |||||
ز دور کرد شکاری مرا رساند از سحر | خدنگ نیمکش غمزه چشم جادویش | |||||
لبش خموش و زبان کرشمهاش گویا | ز نکته پروری گوشههای ابرویش | |||||
چو محتشم به نخستین خدنگ او افتاد | هزار بوسه فلک زد به دست و بازویش |