محتشم کاشانی (غزلیات)/هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت
ظاهر
| هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت | کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت | |||||
| به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم | که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت | |||||
| هنوزت بوی شیر از غنچهی سیراب میآید | که بود از شیرهی جانم غذای چشم خونخوارت | |||||
| هنوزت دایه میزد شانه بر سنبل که من خود را | نمیدیدم به حال خویش و میدیدم گرفتارت | |||||
| هنوزت نامرتب بود بر تن جامه خوبی | که جیبم پاره بود از دست خوی مردم آزارت | |||||
| هنوزت طره در مرد افکنی چابک نبود ای بت | که من افتاده بودم در کمند جعد طرارت | |||||
| هنوز از یوسف حسنت نبود آوازهای چندان | که با چندین هوس بودم من مفلس خریدارت | |||||
| کنون کز پای تا سر در لباس عشوه و نازی | ز عاشق در پس صد پرده پنهان است رخسارت | |||||
| برون آتا فشاند محتشم نقد دل و جان را | به یک نظاره بر لطف قد و انگیز رفتارت | |||||