محتشم کاشانی (غزلیات)/هزارگونه متاع است ناز را به دکانش
ظاهر
| هزارگونه متاع است ناز را به دکانش | نگاه گوشهی چشم از متاعهای گرانش | |||||
| خطاب خود به من از اهل بزم خاسته پنهان | که نرگسش شده گویا و خامش است زبانش | |||||
| هزار نکته بیان میکند به جنبش ابرو | هزار نکته دیگر که مشکل است بیانش | |||||
| حواله دل محروم من نمیشود الا | به سهو تیر نگاهی که میجهد ز کمانش | |||||
| دلم که صبر و خرد بردهاند بیخبر از وی | به آن دو نرگس فتان مگر که فتنه گمانش | |||||
| به من که ساده دلی کاملم ملاطفت وی | تغافلیست که خود نام کرده لطف نهانش | |||||
| کسی چه نام کند غبن این معامله کاورا | نگاه بر دگرانست و محتشم نگرانش | |||||