محتشم کاشانی (غزلیات)/نیست امروز شکست دلم از چشم پرآب
ظاهر
| نیست امروز شکست دلم از چشم پرآب | دایم این خانه خرابست ازین خانه خراب | |||||
| رعشهی نخل وجودم نگذارد که به چشم | آشیان گرم کند طایر وحشی وش خواب | |||||
| چو پر آشوب سواری که به شادی نرسید | فتنه را پا به زمین چون تو نهی پا برکاب | |||||
| خواه چون شمع بسوزان همه را خواه بکش | که خطای تو ثوابست و گناه تو ثواب | |||||
| تا خجالت ز سگانت نبرم بعد از قتل | استخوانم به بیابان عدم کن پرتاب | |||||
| کر به جرم نگهی بیگنهی سوختنی است | بیش ازین نیز مسوزش که کبابست کباب | |||||
| محتشم بر در عزلت زن و از سروا کن | صحبت اهل نصیحت که عذابست عذاب | |||||