محتشم کاشانی (غزلیات)/نگشتی یار من تا طور یاریهای من بینی
ظاهر
| نگشتی یار من تا طور یاریهای من بینی | نبردی دل ز من تا جان سپاریهای من بینی | |||||
| ندادی اختیار کشتن من ترک چشمت را | که در جان باختن بیاختیاریهای من بینی | |||||
| دگرگون حال زان خالم نکردی تا حسودان را | بر آتش چون سپند از بیقراریهای من بینی | |||||
| گران بارم نکردی از غم مرد آزمای خود | که با نازک دلیها بردباریهای من بینی | |||||
| نشد در جام بهر امتحانم بادهی وصلت | که با چندین هوس پرهیزگاریهای من بینی | |||||
| به قصد جان نخواندی دادی از نقد وفا بر من | که در نرد محبت خوش قماریهای من بینی | |||||
| نکردی محرم رازم که بهر امتحان هم خود | به غمازی درآیی رازداریهای من بینی | |||||
| نکردی ذکر خود را زیور لفظم که چون خوانی | کتاب عاشقان را یادگاریهای من بینی | |||||
| نشد کاری به جنبش کلک فکر محتشم یعنی | نگار من شوی دیوان نگاریهای من بینی | |||||