محتشم کاشانی (غزلیات)/نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را
ظاهر
| نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را | که دست نیست بدان هیچ پادشاهی را | |||||
| پناه صد دل مجروح گشته کاکل تو | چه پردلی که حمایت کند سپاهی را | |||||
| جز آن جمال که خال تو نصب کردهی اوست | که داد مرتبه خسروی سیاهی را | |||||
| به نیم جان چه کنم با نگاه دمدمش | گه صدهزار شهید است هر نگاهی را | |||||
| دلی که جان دو عالم به باد دادهی اوست | در او اثر چو بود نالهای و آهی را | |||||
| مر از وصل بس این سروری که همچو هلال | ز دور سجده کنم گوشهی کلاهی را | |||||
| برای مهر و وفا کند کوهکن صد کوه | ولی نکند ز دیوار هجر کاهی را | |||||
| رو ای صبا و به آن سرو پاکدامن گو | که از برای تو کشتند بیگناهی را | |||||
| جهان ز فتنهی چشمت پرست ز انخم زلف | نما به محتشم ای گل گریز گاهی را | |||||