محتشم کاشانی (غزلیات)/مهی که زینت حسنست گرمی خویش
ظاهر
مهی که زینت حسنست گرمی خویش | طپانچه بر رخ خورشید میزند رویش | |||||
چرنده را ز چرا باز میتواند داشت | نگاه دلکش ناوک گشای آهویش | |||||
هزار خنجر زهر آب داده نرگس او | کشیده بهر دلیری که بنگرد سویش | |||||
چنان ربود دل مرا که هیچ دیده ندید | همین کدیایت محل غمزهی محل جویش | |||||
ز راه دیده به دل میرسد هزار پیام | به نیم جنبشی از گوشهای ابرویش | |||||
خدنگ نیمکش غمزهاش نخورده هنوز | به من چشانده فلک زور و دست و بازویش | |||||
نهفته کرده کمانی به زه که بیخبرند | ز ناوک افکنی آن دو چشم جادویش | |||||
خموشیش نه ز اعراض بود دی که نداد | به لب مجال سخن غمزه سخنگویش | |||||
هنوز محتشم آن ماه نارسیده ز راه | بیا ببین که چه غوغاست بر سر کویش |