محتشم کاشانی (غزلیات)/من و ملکی و خریداری مژگان سیهی
ظاهر
من و ملکی و خریداری مژگان سیهی | که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی | |||||
شهسواری که به جولانگه حسنت امروز | انقلاب از نگهی میفکند در سپهی | |||||
حسن از بوالعجبی هربت نازک دل را | داده است از دل پر زلزله آرام گهی | |||||
گشته مقبول کس طاعت این خاک نشین | که به کاهی نخرد سجده زرین کلهی | |||||
کلبهی دل ز گدایی بستانند این قوم | نستانند بلی کشوری از پادشهی | |||||
هست عفوی که به امید وی از دیدهی عذر | نقطهی قطره اشگی که نشوید گنهی | |||||
حسن و عشقند دو ساحر که به یک چشم زدن | میگشایند میان دو دل از دیده رهی | |||||
مدت وصل حیاتیست ولی حیف که نیست | راست برقامت او خلعت سالی و مهی | |||||
محتشم اول عشق است چنین گرم مجوش | صبر پیشآور و پیدا کن ازین بیش تهی |