محتشم کاشانی (غزلیات)/من بیتو ندارم از چمن حظ
ظاهر
من بیتو ندارم از چمن حظ | دور از سمنت ز یاسمن حظ | |||||
بی روی تو در چمن ندارند | از صحبت هم گل و سمن حظ | |||||
بیقد تو نارواست کردن | از دیدن سرو و نارون حظ | |||||
یک ذره نمیفروشم ای گل | تشویق تو من به صد تومن حظ | |||||
خوش میکند از دراز دستی | آغوش تو از تو سیمتن حظ | |||||
با حسن طبیعت است کز وی | با طبع کنند مرد و زن حظ | |||||
جعد تو ذقن طراز دل را | چون تشنه از آن چه ذقن حظ | |||||
جز جام که دید از آن دهن کام | جز جامه که کرد ازان بدن حظ | |||||
ای می که به جوشم از تو چون خم | خوش داری از آن لب و دهن حظ | |||||
این پیرهن این توای که داری | زان جوهر زیر پیرهن حظ | |||||
بیتابم از این که میکند زلف | بازی بازی از آن ذقن حظ | |||||
لب میگریزم از حسد که دارد | خط زان دو لب شکرشکن حظ | |||||
در مهد که دایه ساقیش بود | میکرد از آن لبان لبن حظ | |||||
گو شیخ مگو مراخطا کار | من دارم از آن بت ختن حظ | |||||
او ره زن کاروان جانهاست | وین قافله را ز راه زن حظ | |||||
پر زلزله شد جهان و دارد | زان زلزله در جهان فکن حظ | |||||
با لذت عشق خسروی داشت | شیرین ز مذاق کوهکن حظ | |||||
پروانه قرب شمع یابد | مرغی که کند ز سوختن حظ | |||||
شد گرم که آردم به اعراض | اعراض رقیب داشتن حظ | |||||
بد خوئی محتشم به این خوی | خطیست که دارد از سخن حظ |