محتشم کاشانی (غزلیات)/من از رغم غزالی شهسواری کردهام پیدا
ظاهر
| من از رغم غزالی شهسواری کردهام پیدا | شکاری کردهام گم جان شکاری کردهام پیدا | |||||
| زلیخا طلعتی را راندهام از شهر بند دل | به مصر دلبری یوسف عذاری کردهام پیدا | |||||
| زمام ناقه محمل نشینی دادهام از کف | بجای او بت توسن سواری کردهام پیدا | |||||
| ز سفته گوهری بگسستهام سر رشتهی صحبت | در ناسفته گوهر نثاری کردهام پیدا | |||||
| مهی زرین عصا به چون هلال از چشمم افتاده | بلند اختر سواری تاجداری کردهام پیدا | |||||
| کمند مهر گیسو تابداری رفته از دستم | ز سودا قید کاکل مشگباری کردهام پیدا | |||||
| گر از شیرین لبان حوری نژادی گشته از من گم | ز خوبان خسرو عالی تباری کردهام پیدا | |||||
| دل از دست نگارینی به زور آوردهام بیرون | ز ترکان سمن ساعد نگاری کردهام پیدا | |||||
| درین ره محتشم گر نقد قلبی رفته از دستم | زر نوسکه کامل عیاری کردهام پیدا | |||||