محتشم کاشانی (غزلیات)/مبین به چشم کم ای شوخ نازنین ما را
ظاهر
| مبین به چشم کم ای شوخ نازنین ما را | گدای کوی توام همچنین مبین ما را | |||||
| هنوز سجدهی آدم نکرده بود ملک | که بود گرد سجود تو بر جبین ما را | |||||
| گذر به تربت ما یار کمتر از همه کرد | گمان بیاری او بود بیش ازین ما را | |||||
| به دستیاری ما ناید آن مسیح نفس | اگر بود ید بیضا در آستین ما را | |||||
| طبیب ما که دمش پاس روح میدارد | چه حکمت است که میدارد اینچنین ما را | |||||
| نگین خام عشق است گوهر دل و نیست | به غیر حرف وفا نقش آن نگین ما را | |||||
| بلاگزینی ما اختیاری ما نیست | خدا نداده دل عافیت گزین ما را | |||||
| گناه یک نفس آن مه به مجلس از ما دید | که بند کرد در آن زلف عنبرین ما را | |||||
| ز آه ما به گمانی فتاده بود امشب | که مینمود پیاپی به همنشین ما را | |||||
| بیار پیک نظر محتشم نهفته فرست | که قاطعان طریقند در کمین ما را | |||||