محتشم کاشانی (غزلیات)/فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد
ظاهر
| فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد | دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد | |||||
| زبان ز پرسش حالم اگر کشید دمی | دمی دگر به من اقبال هم زبانش کرد | |||||
| فشاند مرغ دلم را روان به ساعد زلف | به سنگ جور چو آشفته آشیانش کرد | |||||
| نداده بود دلم را به چنگ غصه تمام | که بازخواست به صد عذر و شادمانش کرد | |||||
| دلم هنوز ز دریای غم کناری داشت | که غرق مرحمت از لطف بیکرانش کرد | |||||
| دمی که تیر ستم در کمان خشم نهاد | کشید بر من و سوی دگر روانش کرد | |||||
| چو خواست قدر نوازش بداند این دل زار | نخست پیش خدنگ بلا نشانش کرد | |||||
| غرض ستیزه نبودش که نقد قلب مرا | کشید بر محک جور و امتحانش کرد | |||||
| عنان همرهی از دست محتشم چو کشید | نهفته بدرقهی لطف همعنانش کرد | |||||