محتشم کاشانی (غزلیات)/فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت)
  فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت مرا گذاشت درین مملکت غریب و برفت  
  چو گفتمش که نصیبم دگر ز لعل تو نیست گشود لب به تبسم که یا نصیب و برفت  
  چو گفتمش که دگر فکر من چه خواهد بود به خنده گفت که فکر رخ حبیب و برفت  
  چو گفتمش که مرا کی ز ذوق خواهد کشت نوید آمدنت گفت عنقریب و برفت  
  رقیب خواست که از پا درآردم او نیز مرا نشاند به کام دل رقیب و برفت  
  نشست برتنم از تاب تب عرق چندان که دست شست ز درمان من طبیب و برفت  
  ز دست محتشم آن گل کشد دامن وصل گذاشت خواری هجران به عندلیب و برفت