محتشم کاشانی (غزلیات)/فتنه می‌خیزد از آن ترکانه دامن برزدن

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(فتنه می‌خیزد از آن ترکانه دامن برزدن)
  فتنه می‌خیزد از آن ترکانه دامن برزدن عشوه می‌ریزد از آن مستانه گل بر سر زدن  
  ترک چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد دست از تمکین به جنبانیدن خنجر زدن  
  شیر دلرا کند گرد لشگر حسنش ز جا نیست آسان خویش را بر قلب این لشگر زدن  
  قسمی از بیگانگی دارد که می‌بارد از آن خانه‌ی دل را به دست آشنایی در زدن  
  باده در خلوت کشیدن‌های او را در قفاست سر ز جایی برزدن آتش به عالم در زدن  
  یک جهان لطف است ازو بعد از تواضعهای عام سر ز من پیچیدن اندر حالت ساغر زدن  
  نرگس خنجرزن او زخم خنجر خورده را می‌کشد از انتظار خنجر دیگر زدن  
  پیش آن چشم ای غزالان عشوه‌ی چشم شما نیست جز بر چشم مردم مشت خاکستر زدن  
  محتشم پروانه آن شمع گشتی وای تو نیست کار سرسری گرد سر او پر زدن