محتشم کاشانی (غزلیات)/فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن
ظاهر
| فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن | عشوه میریزد از آن مستانه گل بر سر زدن | |||||
| ترک چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد | دست از تمکین به جنبانیدن خنجر زدن | |||||
| شیر دلرا کند گرد لشگر حسنش ز جا | نیست آسان خویش را بر قلب این لشگر زدن | |||||
| قسمی از بیگانگی دارد که میبارد از آن | خانهی دل را به دست آشنایی در زدن | |||||
| باده در خلوت کشیدنهای او را در قفاست | سر ز جایی برزدن آتش به عالم در زدن | |||||
| یک جهان لطف است ازو بعد از تواضعهای عام | سر ز من پیچیدن اندر حالت ساغر زدن | |||||
| نرگس خنجرزن او زخم خنجر خورده را | میکشد از انتظار خنجر دیگر زدن | |||||
| پیش آن چشم ای غزالان عشوهی چشم شما | نیست جز بر چشم مردم مشت خاکستر زدن | |||||
| محتشم پروانه آن شمع گشتی وای تو | نیست کار سرسری گرد سر او پر زدن | |||||