محتشم کاشانی (غزلیات)/عقل در میدان عشق آهسته میراند فرس
ظاهر
عقل در میدان عشق آهسته میراند فرس | وز سم آتش میجهاند توسن تند هوس | |||||
آن چنانم مضطرب کز من گران لنگریست | در ره صرصر غبار و بر سر گرداب خس | |||||
حال دل در سینه صد چاک من دانی اگر | دیده باشی اضطراب مرغ وحشی در قفس | |||||
بشکن ای مطرب که مجنونان لیلی دوست را | ساز ز آواز حدی میباید و بانگ جرس | |||||
گر خورند آب به قابس میکنند آخر از آن | آن چه نتوان کرد زان بس باده عشق است و بس | |||||
رشتهی جان شد چنان باریک کاندر جسم زار | بگسلد صد جا اگر پیوند یابد با نفس | |||||
گر سگ کویش دهد یک بارم آواز از قفا | از شعف رویم بماند تا قیامت باز پس | |||||
میتواند راندم زین شکرستان هرگه او | ذوق شیرینی تواند بردن از طبع مگس | |||||
حیف کز دنیا برون شد محتشم وز هیچ جا | حیف و افسوسی نیامد بر زبان هیچ کس |